MiraMana

Friday, October 10, 2008


In My Secret Life ( lyrics)


I saw you this morning.
You were moving so fast.
Can’t seem to loosen my grip
On the past.
And I miss you so much.
There’s no one in sight.
And we’re still making love
In My Secret Life.
I smile when I’m angry.
I cheat and I lie.
I do what I have to do
To get by.
But I know what is wrong,
And I know what is right.
And I’d die for the truth
In My Secret Life.
Hold on, hold on, my brother.
My sister, hold on tight.
I finally got my orders.
I’ll be marching through the morning,
Marching through the night,Moving cross the borders
Of My Secret Life.
Looked through the paper.
Makes you want to cry.
Nobody cares if the people
Live or die.
And the dealer wants you thinking
That it’s either black or white.
Thank G-d it’s not that simple
In My Secret Life.
I bite my lip.
I buy what I’m told:
From the latest hit,
To the wisdom of old.
But I’m always alone.
And my heart is like ice.
And it’s crowded and cold
In My Secret Life.


by leonard cohen

Thursday, August 28, 2008

برای رفاقت

وقتی می شینی
فکر می کنی
تو تنهایی
بایدم تصمیم بگیری
که ترک کنی
بعضی رفیقاتو یکی یکی
اینه خاصیت تنهایی
می بره آدمو به یه جایی
که نداره هیچ ربطی
اصلا به زندگی
بعدشم فکر می کنی
که نداری
هیچ کم و کاستی
یا جایِ خالی
یا دلتنگی
اما رفیق
تو الان سرخوشی
شدی خیالاتی
آره ، اگه تو الان گرفتار یه رویایی
هیچ نیست تضمینی
که غصه نگیره خرتو یه روزی یواشکی
تازه اونجاست که به خودت می یایی
می بینی چقد شدی دستِ خالی
حتی نمی تونیم اشتباهتو بندازی گردن زندگی
تازه می فهمی
که اون روزا تو تنهایی
از چنتا کاه چه کوهی
ساختی از تنهایی
که حالا گرفته دور و برت رو بد جوری
پرم نمی شه دیگه
با هیچ کتابی ،
زنی و
دوست تازه واردی
اون روزاس
که من و تو رفیق
شدیم باسه هم
مشمول قانون فراموشی
اما اگه برگردی
شاید نشه رفاقتمونو مثه اون روزای اولی
اما بازم نمی بازیم بازی رو به تنهایی
می سازیم دوتایی
شاید
چه می دونه کسی
شاید
روزای بهتری .

به مجید

Thursday, July 17, 2008

درموندگي


لحظه هايي هستن تو زندگي
كه هيچ فكري ، فلسفه اي و تحليلي
توشون به درد
نمي خورن
لحظه هايي
كه با هيچ كسي ، زني و دوستي
گفته و تقسيم
نمي شن
لحظه هايي
كه تويي
و نه
ديگر
هيچ .
* تاريخ دقيق نوشتن اين نوشته بعد از باخت هلند به روسيه بود .

Friday, June 06, 2008

کاش ، تو خالقم باش

قضیه اصلاً شکایت و اینجور چیزا نیست
اصلاً
در واقع من خیلی ام راضیم
حتی شاکرم هستم
اما خوب یه وقتایی
یه فکرایی میاد سراغم
اونم چی
سالی دو سه بار
اونم چی
فکر اینکه
کاش من بجای اینکه یه آدم بودم
یه شخصیت بودم
یعنی آدم بودم
اما نه تو دنیا
بلکی تو رمانا
مثلا مثه
سوسانای پدرو پارامو ،
وردمن گور به گور ،
دون ویتوی پدرخوانده ،
کتی اچ هرگز رهایم مکن ،
فیبی ناتوردشت ،
کوزیموی بارون درخت نشین ،
رایدر تسلی ناپذیر و
خیلیهای دیگه
آره دیگه
بعضی وقتا
دلم می خاد
بجای اینکه
خدا منو می آفرید
خوآن رولفو ،
ایشی گورو
یا فاکنر
منو می آ فریدن
منو زندگیمو
منو به شکل یه آدم
زندگیمم
به شکل یه رمان .

برای ایشی گورو

Friday, May 30, 2008

بی حالی

زندگی ای داشتیم
عجیب
قصه ای ازش ساختیم
که به وقت تعریف کردنَ ش
کسی نداشت
حال شنفتنَ ش
و آن هنگام
که یافت شد
مشتاقان شنفتنَ ش
ما دیگر نداشتیم
حال تعریف کردنَ ش .
خو کردن

بعد از شش سال
بودن
اکنون
آغاز شدست
نبودن
و خو می کنیم
خو می کنیم به نبودن
هم
ای دوست .
برای مجید
بد

خوش
دل
خوش
نشد
شد
نشد
شانس
خوش
بخت .

Friday, April 11, 2008


با شکوه روایت کردن روایتی بی شکوه


گرچه می دونم که
غرورانگیز ،
با شکوه و
غبطه برانگیز
نیستش
داستان زندگیه من
با شکوه مثه زندگیه
نیچه ،
ون گوک ،
کوبریک ،
اسمیت ،
فاکنر ،
یا خیلییای دیگه
و حتی اینم می دونم
که خودمم
نیستم اون کسی که
کسی دیگه بخاد جاش باشه
اما با تمام اینا
من
باشکوه
روایت می کنم
تموم زندگیه بی شکوهمو
تموم خود همین جوریمو
اونم نه واسه دیگرون
بلکی تنها واسه خودم
اونم نه جلو چشه دیگرون
بلکی تنها تو تنهاییام
مثه شبا قبل خواب
مثه صبا وقتی جلوی آینه صورتمو می زنم ،
آره دیگه من اینجوریم
هر روز
در روز
چن باری
خودمو واسه خودم روایت می کنم .